جدول جو
جدول جو

معنی شاخ شانه - جستجوی لغت در جدول جو

شاخ شانه
استخوان شانه و شاخ گاو یا گوسفند،
در قدیم برخی گدایان استخوان شانه و شاخ گاو یا گوسفند به دست گرفته و آن ها را به هم می زده و گدایی می کرده اند
شاخ شانه کشیدن: کنایه از تهدید کردن
شاخ شانه رفتن: کنایه از تهدید کردن، شاخ شانه کشیدن، برای مثال هلاک طرۀ مشکین آن سیه چشمم / که شاخ شانه رود آهوان صحرا را (عبدالغنی قبول - لغتنامه - شاخ شانه رفتن)
تصویری از شاخ شانه
تصویر شاخ شانه
فرهنگ فارسی عمید
شاخ شانه(نَ / نِ)
تهدید و تخویف. (برهان قاطع) ، بمعنی خودنمائی نیز مستعمل شود. (آنندراج) ، کنگر. دند. قسمی از گدایان باشد که شاخ گوسفند بر دستی و شانۀ گوسفند بردستی دیگر بگیرند و بر در خانه و پیش دکان مردمان ایستاده آن شاخ را بر شانه به عنوانی بکشند که ازآن آواز غرغری ظاهر گردد تا مردمان آن صدا را شنیده به آنها چیزی بدهند و اگر اهمال در دادن واقع شود کاردی کشیده اعضای خود را مجروح سازند و اکثر و اغلب آن است که کارد به دست پسران خود بدهند که این کار بکنید تا صاحب خانه و خداوند دکان از این عمل شنیع وحشت و نفرت نموده به آنها چیزی بدهند... اکنون اگر کسی از کسی خواهد، میسر نگردد و گوید که چون حاجت من بر نمی آری من خود را خواهم کشت بطریق تمثیل گویند که شاخ شانه می کشد. (فرهنگ جهانگیری). و رجوع به کنگر ودند و لغت محلی شوشتر (نسخۀ خطی) شود:
رندان ز شاخشانۀ مردم چه درهم اند
کرد آنچه محتسب به ظهوری عسس نکرد.
نورالدین ظهوری (از آنندراج).
، علاوه بر معنیی که در لغت نامه ها بدو می دهند گویا قسمی ساز نیز بوده و یا شاخ شانه گذشته از عملی که گدایان با وی می کرده اند در موسیقی نیز به کار میرفته است. (یادداشت مؤلف) :
طنبور و کتاب و نرد و شطرنج
چنگ و دف و نای و شاخشانه.
انوری.
آتش از حلقشان زبانه زنان
بیت گویان و شاخشانه زنان.
نظامی (هفت پیکر ص 243).
، در سراج اللغات نوشته که در هندوستان بمعنی آوردن وجوه و شقوق در امری مستعمل است. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
شاخ شانه((خْ نِ))
قسمی از گدایان که شاخ گوسفندی در یک دست و شانه ای در یک دست دیگر می گرفتند و آن شانه را بر شاخ می کشیدند تا صدای ناهنجاری برآید و مردم از آن صدا به ستوه آمده چیزی به آن ها بدهند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاه دانه
تصویر شاه دانه
گیاهی یکساله با برگ هایی بلند و دانه هایی به اندازۀ فندق که از آن مواد مخدر و الیاف گرفته می شود، گردی مخدر که از سرشاخ های این گیاه گرفته می شود و به صورت تدخین یا خوردن مصرف می شود
بنگ، فنگ، بنج، زمرّد گیاه، زمرّدگیا، شاهدانج، شهدانج، کنودانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخ شانه رفتن
تصویر شاخ شانه رفتن
کنایه از تهدید کردن، شاخ شانه کشیدن، برای مثال هلاک طرۀ مشکین آن سیه چشمم / که شاخ شانه رود آهوان صحرا را (عبدالغنی قبول - لغتنامه - شاخ شانه رفتن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخ شاخ
تصویر شاخ شاخ
چاک چاک، پاره پاره، برای مثال بر سینه شاخ شاخ کنم جامه شانه وار / کز هیچ سینه بوی رضایی نیافتم (خاقانی - ۷۸۴)، بیندیش از آن دشت های فراخ / کز آواز گردد گلو شاخ شاخ (نظامی۵ - ۷۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ شانه
تصویر فراخ شانه
پهن شانه، چهارشانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخ شانه کشیدن
تصویر شاخ شانه کشیدن
کنایه از تهدید کردن
فرهنگ فارسی عمید
(لِ نَ / نِ)
فالی است که از شانه برگیرند. (آنندراج) :
گشاد عقدۀ اخگر بود در طالع سوزم
که فال شانه امشب از خیال زلف اودیدم.
عبداللطیف خان.
خواهد فتاد دامن زلفش به دست ما
این فال را ز شانۀ شمشاد دیده ایم.
صائب (از آنندراج).
رجوع به فال شود
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ / نِ)
ظاهراً قسمی از آلات موسیقی بوده است:
اسباب معاشرت مهیا
از لوح و کمانه و چغانه
طنبور و کتاب و نرد و شطرنج
چنگ ودف و نای و شاخ و شانه.
انوری.
و رجوع به شاخشانه شود
لغت نامه دهخدا
منشعب
لغت نامه دهخدا
پاره پاره، (فرهنگ جهانگیری) (غیاث اللغات) (آنندراج) (شعوری)، به درازا همه جا دریده، جداجدا به درازا، ریش ریش، چاک چاک، لخت لخت، تارتار، قطعه قطعه، پارچه پارچه، تکه تکه، و رجوع به شاخ شود:
چو شانه شد جگرم شاخ شاخ ز آن حسرت
که موی دیدم شاخی سپید در شانه،
مسعودسعد،
بر سینه شاخ شاخ کنم جامه شانه وار
کز هیچ سینه بوی رضائی نیافتم،
خاقانی،
ای شده بر دست توحلۀ دل شاخ شاخ
هم تو مطرّا کنان پوشش ارکان او،
خاقانی،
بیندیش از آن دشتهای فراخ
کز آواز گردد گلو شاخ شاخ،
نظامی،
خرقۀ شیخانه شده شاخ شاخ
تنگدلی مانده و عذری فراخ،
نظامی (مخزن الاسرار ص 140)،
بخشمی کامده بر سنگلاخش
شکوفه وار کرده شاخ شاخش،
نظامی،
بر آتش نهاده لویدی فراخ
نمکسود فربه در او شاخ شاخ،
نظامی،
این زمین و آسمان بس فراخ
کرد از تنگی دلم را شاخ شاخ،
مولوی (از فرهنگ جهانگیری)،
وقت تنگ و میرود آب فراخ
پیش از آن کز هجر گردی شاخ شاخ،
مولوی،
، چیز از هر جا شکسته و پر از شکاف و درز، (ناظم الاطباء)، منشعب، متشعب، متفرق، رجوع به شاخ شاخ شدن شود، گوناگون و رنگارنگ، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ نَ / نِ)
اکتف. (منتهی الارب). آن که شانه هایش پهن باشد. رجوع به اکتف شود
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ / نِ)
از قاب ترکی + شانه. شانه نیام. شانه دان
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
شاخشانه. (ناظم الاطباء). رجوع به شاخشانه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شاخ شاخ
تصویر شاخ شاخ
پاره پاره قطعه قطعه تکه تکه قسمت قسمت، متفرق پراکنده، منشعب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخشانه
تصویر شاخشانه
شاخ گاو یا گوسفند و شانه (وسیله گدایی)، تخویف تهدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخ و شانه
تصویر شاخ و شانه
شاخ گاو یا گوسفند و شانه (وسیله گدایی)، تخویف تهدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ شانه
تصویر فراخ شانه
آنکه دارای شانه های پهن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چار شانه
تصویر چار شانه
چهار شانه
فرهنگ لغت هوشیار
پاره پاره، منشعب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گیاهی شبیه سبی زمینی
فرهنگ گویش مازندرانی
در شرایط نامناسبی از حالات گوناگون شرم و ندامت و ترس گرفتار
فرهنگ گویش مازندرانی